جان تو و جان نگاه منتظر من
سلام بهانه عجیب و سرکش ومغرورم
توکه یک روز آرام وصمیمی آمدی ورفیق دلتنگی هایم شدی
تو که با گریه ام گریه کردی وبا خنده ام خندیدی
حال دلتنگی و غصه ام بی تو ........است
بی جهت بهانه نگیر که تنهایی تو بزرگ و اشک های من کم است
که بی آن که بدانی سهمی از دنیای کوچک منی
خبری نیست
در حوالی دل ما باز بوی باران و گریه می آید
و نگاه آینه خیس از تمنای چشمان بارانی من است
میدانم
جایم اینجا نیست
اما جای دیگر هم ندارم
میدانی روزی که آمدی باورم نمیشد فصل فرقتت زود فرا برسد
وامروز که میروی باورم نمیشود آغاز دلتگیهای همیشگی من فرا رسیده
کاش میدانستی وقتی آمدی مدتها بود که من نبودم
شايد از همان زمان دلم برايت تنگ شد
و تو يواشکی به من و دلم خنديدی
و من يواشکی دلم گرفت
طفلکی دلم
يواشکی شکست
غمی نيست
از همان زمان که من و شکسته هايم خاطره شديم بر هر چيز که رنگ و بوی تورا ميدهد خط قرمز کشيدم
و حالا .....بیا وتماشا کن که حسم بی تو ديدنی است
باور میکنی که از غصه رفتنت تب دار شده ام وغریب؟
گمان کردم هر وقت به آسمان برسیم و برآن بلندای بنفش بنشینیم دیگر دست کسی به ما نمیرسد"
اما دستان سرد روزگار بی پروا تورا از من گرفت
هنوز هم من و تو وسایه هایمان یک نفریم
قول داه بودم از دوریت اشک نریزم
به یاد مهربانی هایت دلتنگ نشوم
اما...
امروز دلم تنگ است مثل همه روزهایی که نبودی یا نبودم
خوش به حال دریا که تورا درآغوش دارد
هیچ وقت نگفتم می ترسم دنیا به پایان برسه و تو هنوز حس منو ندونی
هیچ وقت نگفتم می ترسم یادت بره دلت برام تنگ بشه
نکنه فراموش کنی یه نفرهر روز و هر لحظه به یادته
نکنه به دلت بگی بی من سر کنه که من نمیتونم بی تو بمونم
بهونه عجیب و سرکش و مغرورم
من هیچی نمیگم اما میخوام تو بدونی ....
قرار گذاشتیم تا می توانیم دلتنگ و عاشق شویم .
.قرار گذاشتیم باهم بخندیم و با هم گریه کنیم
قرار بود سهم من وتو از زندگی فقط من و تو باشیم
قسم نامه ما تلخ و دلمان بی قرار بود قول داده بودی دعا کنی برای هم بمانیم
اما حالا فقط دعا می کنم فراموشم نکنی
میدانم که چاره ای جز رفتن نداری اما یادت باشد بزرگترین گناه را برمن روا داشتی
یک شب نگاه خیسم را دیدی واشک دیدگانم را زدودی
اما تو نفهمیدی با دلم چه کردی؟
برو بسلامت برو..........
ای رفیق گریه هایم اما..............
یادت باشد من مغرور همچنان بیصدای بیصدا در غم دوریت خواهم شکست
برو بخدا میسپارمت اما آهسته برو مبادا که رفتنت زخم همیشگی باشد بر دل خسته ام
اما اگر نوشتم بدان به شور تو می نویسم
برو سفرسلامت
اما بدان پشت پرچین تنهایی ها شمیم عاشق همیشه منتظر آمدنت می ماند
قصه دلتنگی من و بی پروایی عشق حکایت هزار و یک شب اهالی پرواز می شود
رفیق گریه هام
هیچ میدونی با آغاز فصل بهار اومدی وبا پایانش داری میری؟
یعنی بهار من تموم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز نامه ام به درازا کشید
باز با دوستت دارم ها خسته ات کردم
حرف آخرم سفارش قلب بیمارم به چشمهای مهربان توست
جان تو و جان نگاه منتظر من