دیگر وقت رفتن است

باید کوله بار تنهاییم را به دوش بگیرم و چشم از انتظار آمدنت بردارم

چرا که دیگر وقت رفتن است

و شاید مجالی نباشد برای اشک های دوباره ام

جای خالی حضورت در کنج ویرانه های قلبم خودنمایی می کند

و خاطرات روزهای با من بودنت در جای جای ذهن خسته ام پرسه می زند

و یاد بازیگوشی چشمانت رویاهایم را رنگین می کند

و من اما مجالی برای بودن ندارم

میروم . . .

اما شاید وقتی دیگر، جایی دیگر، بیابم تو را

که همه وجودم از آن توست

و من بی تو هیچم