دلتنگ و دلتنگ می شوم
دلتنگ و دلتنگ می شوم
نمی دانم سر کدام کوچه منتظرت باشم
نمی دانم آیا می آیی ؟
نمی دانم با طلوع کدام خورشید ساعتم را تنظیم کنم . پس از اولین ثانیه طلوع خورشید
تا آخرین لحظه غروبش به انتظار تو می ایستم .
امروز
قفس تنهاییم را می شکنم
آیینه دل را از غبار دورنگی پاک می کنم
تا تصویر صداقت را روشن تر ببینم
بالهایم به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه است
می خواهم تا آسمان آبی تا دل نرم ابرهای سپید بال بزنم
تا آنجا که کینه و ریا وجود ندارد .
امشب
جاده ها تو را به دست سفر سپرده اند
و چشمان غزلخوان تو تا امتداد سپیده
ادامه خواهند داشت
می خواهم پل بی انتهای شب
دستان زمستانی ام را به دستت بسپارد
کسی باور نخواهد کرد
گناه چشمانت را و چشمانم را
پشت مه عاطفه و تردید کسی باور نخواهد کرد
سبزترین گناهمان را
بی قرارم من !
امشب آسمان را به دلت گره خواهم زد و قافیه های شعرم را در هم خواهم ریخت
به خاطر تو
بی قرار بی قراری هایم ...